از خودم

اگر از احوال اینجانب خواسته باشی ملالی .. هست !
از تو چه پنهان دوری تو شده تمام زندگی من پس زندگی من جز ملال نیست
.

این از حال .. از بال هم اگر می پرسی که باید بگویم هیچ بالی به تازگی بال من نمانده است بس که آنرا نو نگاه داشته ام . فقط مشکل این است که این بالها دیگر به درد پرواز نمی خورند .. فقط به درد عکاسانی می خورد که از پرنده های قفسی عکس می گیرند. نمی دانم چرا وقت رفتن بالهای مرا قیچی نکردی که لااقل خیالم راحت باشد بال ندارم . حالا توی این قفس با این بالها که بر شانه هایم سنگینی می کند چه کنم ؟



دفتر خاطراتم را به عنکبوتهای آواره سپرده ام . گفتم حالا که به درد ثبت خاطره های مشترکمان نمی خورد لااقل سامانی برای عنکبوتها باشد . راستی آخرین خاطره مشترکمان یادت می آید ؟ تو دستی تکان دادی و زندگی من متوقف شد .. ... **

تا بعد.......

تا پایان ترم...........BYE

دوباره میام...

خودم

به هر دری که زدم سری شکسته شد
به هر جا که سر زدم دری بسته شد
نه دگر در زنم به سری نه دگر سر زنم به دری
که روح در به درم از سر و در زدن
خسته شد ........

آنکه در تنهاترین تنهاییم تنهایم گذاشت , کاش در تنهاترین تنهاییش, تنها کس تنهاییش تنهایش نگذارد .
سادگی هایم را فروختم به پشیزی که ندانستم از کجا می آیند و مرا با خود به کدام دیار ناآشنا میبرند!


        

سایه...

میگویند سایه ها احساس ندارند

 

اما وقتی روی سایه ی دیواری نوشتم

 

دوستت دارم آرام گریست

 

آرام گریست تا بگوید عاشقم

 

شاید خواست بگوید زنده ام

 

حس می کنم قطره قطره اشکها یت را

 

چه زیباست این احساس چه عالمی دارد این گریه ها

 

از این پس هر بار دلم گرفت سایه ی روی دیوار دفترچه ام

 

اشک چشمم مرکب و انگشتان لرزانم قلم خواهد بود

 

برای نوشتن از تو .....فقط تو

 

ولی ای کاش بودی تا به جای سایه احساسم را

 

در عمق چشمانم می خوا ندی و من با تمام وجود می گفتم

 

دوستت دارم

 

نگویید ای کاش زندگی بهتر از این بود؛ بخواهید که خودتان بهتر از این باشید.