مرگ عشق

                       

آن شب مهتابی  به هنگام دیدن تو : تمام دامنم پر از گوهر شد

دخترکی با سرانگشت خود گوهری برداشت و به من نشان داد

گوهر حضور تو را آرزو می کرد و قلبم بودن در کنارت را و چشمانم نگاهت را.

اما هیچکس طوفان حادثه را پیش بینی نمی کرد . زمانی که طوفان, قلبم را فرا گرفت

سوار بر قایق مهرت به سوی تو آمدم اما نمی دانستم که قایق شکسته ات مرا در طوفان و گرد باد

سهمگین رها می کند .

وقتی در مرداب رها شدم کم کم وجودم تو را فریاد کشید اما باران بی مهری ات به رگبار

تبدیل شد و مرا با خود برد.

صبحدم همان دخترک پیکر بی جانم را در ساحل بی مهری ات یافت

در حالی که چشمانم باز بود و منتظر و تو آرام  قدم زنان

پیش آمدی و از مقابلم  گذر کردی .هیچ نگفتی .نوشته هایم کنارم بود

قدمهایت روی نوشته ام گذر کردند و فریاد نوشته ها را در گلو شکستند.

دخترک نوشته های گل آلود را برداشت و به سراغ تو آمد

مقابل چشمانت گرفت   تو چه راحت پاره کردی و به باد سپردی

سالیان بعد دخترکی بر روی ماسه های ساحل تکه کاغذی پیدا کرد 

که بر روی آن نوشته بود : دوستت دارم ........