در حسرت بودنت

چه حیف که تو را دیر یافتم و زود از دست دادمت ای که با خود چراغ تنهیی مرا روشنی دادی و مرا از درد یکنواخت رهانیدی هنوز جای نگاهت را بر دیوارهای رنگ باخته از حسرت می بینم و ای کاش خود بودی و این غم را در انتهای نگاهممی یافتی و می دیدی که چگونه بغضی از حسرت در حنجره خسته ام به دام افتاده.