خودم

به هر دری که زدم سری شکسته شد
به هر جا که سر زدم دری بسته شد
نه دگر در زنم به سری نه دگر سر زنم به دری
که روح در به درم از سر و در زدن
خسته شد ........

آنکه در تنهاترین تنهاییم تنهایم گذاشت , کاش در تنهاترین تنهاییش, تنها کس تنهاییش تنهایش نگذارد .
سادگی هایم را فروختم به پشیزی که ندانستم از کجا می آیند و مرا با خود به کدام دیار ناآشنا میبرند!