دلم گرفته به اندازه ی تمام دلتنگی های عالم ٍ شیشه ی قلبم آنقدر نازک شده که با کوچکترین تلنگری می شکند. دلم می خواهد فریاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم که عمق دردم را در فریاد منعکس کند . فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خود سر داده ام کاش می شد پرواز کنم ...پروازی بی انتها به سوی ابدیت.....
حرف دل
زمانی کودکی را فهمیدیم که بزرگ شده بودیم
×××
و حرف را زمانی درک کردیم که جز دروغ چیز دیگری برای گفتن نداشتیم ...
SAVAN
ادامه...
اگر از احوال اینجانب خواسته باشی ملالی .. هست ! از تو چه پنهان دوری تو شده تمام زندگی من پس زندگی من جز ملال نیست .
این از حال .. از بال هم اگر می پرسی که باید بگویم هیچ بالی به تازگی بال من نمانده است بس که آنرا نو نگاه داشته ام . فقط مشکل این است که این بالها دیگر به درد پرواز نمی خورند .. فقط به درد عکاسانی می خورد که از پرنده های قفسی عکس می گیرند. نمی دانم چرا وقت رفتن بالهای مرا قیچی نکردی که لااقل خیالم راحت باشد بال ندارم . حالا توی این قفس با این بالها که بر شانه هایم سنگینی می کند چه کنم ؟
دفتر خاطراتم را به عنکبوتهای آواره سپرده ام . گفتم حالا که به درد ثبت خاطره های مشترکمان نمی خورد لااقل سامانی برای عنکبوتها باشد . راستی آخرین خاطره مشترکمان یادت می آید ؟ تو دستی تکان دادی و زندگی من متوقف شد .. ... **
سامان رحیمی
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1385 ساعت 11:10 ب.ظ
سلامممممم خوبی سامان؟ با من می گفتی از بودن.. از طلوعی که بر پیشانی شبهای تنگ و تاریکم بوسه می زد از عشقی که در میان تلاطم سرنوشت بسان گلی سرخ از زمین بایر امیدم می رویید.. تو زیبا بودی همچون لاله ای که در میان باغچه دل ؛ نیایش می کرد همچون قطره بارانی که آسمان آن را عاشقانه به زمین هدیه می داد اما در میان آن همه نقاب تو را گم کردم.. از حیله صورتکها هراسانم... آیا باز تو را عاشق و زیبا خواهم دید...؟ آیا باز تو را همچون چشمه ای زلال خواهم یافت...؟! آیا نگاهت ؛ چهره "بی نقاب" و فرسوده ام را به یاد خواهد آورد...؟ میروم دور از تو با دنیای خود خلوت کنم ... باید آخر من به این بیگانگی عادت کنم... آشنایی کو که جان در پای مهرش افکنم... آتش عشقی چه شد تا من به آن دامن زنم آرامشت ارزوی من . فعلا
به سرزمینی که گرچه تو نیستی اما خیال تو در آسمانش پر می زند . به آنجا که غروبش بوی رفتن تو و طلوعش رنگ بی بازگشتی توست . سرزمینی که همه جایش بوی غم دارد . اما عزیز دل می دانی که غم تو نیز آوای زیبای زندگی من است . آری من بی تو و در انتظار بازگشت محال تو به زندگی در این دنیا عادت کردم و تو چه خوب مفهوم عادت را می دانی . چون بیاد دارم روزی را که به من گفتی : به من عادت نکن . شاید آن روز باید به معنای این واژه می رسیدم . که تو مسافری و از شهر دل من کوچ خواهی کرد تا همان ابدیتی که من در انتظارش نشسته ام و تو چه زیبا معنای انتظار را می دانی . باز روزی را بخاطر دارم که گفتی : هرگز منتظر کسی نمان . و معنای این واژه همان سفر بی بازگشت تو بود . اما من از هر آنچه که خواستی به من بیاموزی تنها عادت و انتظار را آموختم . اما میدانی پشیمان نیستم . چون آنچه در مکتب تو آموختم مرا ماندنی کرد . مانده ام تا همیشه منتطر تو بمانم
سلامممم خوبی؟؟؟ در عشق جفا بباید و وفا بباید تا عاشق پخته قهر و لطف معشوق گردد، و اگر نه، خام بود و از او چیزی نخیزد، اگر دشنام دوست به از آفرین دیگران ندانی، هنوز از راه عشق بی خبری موفق یاشی و عاشق
سلام سامان جان پسر خیلی قشنگ نوشتی! جدی میگم به خدا بدون تعارف میگم که خیلی قشنگ نوشتی ... جمله های ساده ، کلمات ساده اما پر از مفهوم ... سبک و ملایم، اما تمام موضوع رو رسوندی ، هرچند نوشته ها هیچ وقت عمق احساسات رو نشون نمیدن ولی باید اعتراف کنم حسی که الان داری رو خوب لمس کردم شاید تجربه تلخ مشابهی که خودم هم داشتم کمکم کرده اما به هر حال زیبا نوشتی ولی میبینم نزدیک یک ماه هست که آپ نکردی؟ کجایی؟؟ منتظرت هستم
هر چه کنی ، بکن ، مکن ، ترک ِ من ای نگار من! هر چه بـَـری ، ببـَـر ، مبـَـر ، سنگدلی به کار من! ... هر چه هِلی ، بــِـهل ، مَهــِـل ، پرده به روی چون قمر! هر چه دَری ، بدَر ، مـَـدَر ، پردهی اعتبار من! ... هر چه دهی ، بده ، مده ، زلف به باد ای صنم! هر چه نهی ، بنه ، منه ، دام به رهگذار من! ... هر چه کِشی ، بکِش ، مکِش ، باده به بزم مدعی! هر چه خوری ، بخور ، مخور ، خون ِ من ای نگار من! ... هر چه بـُـری ، ببـُـر ، مبـُـر ، رشتهی الفت ِ مرا! هر چه کـَـنی ، بکـَـن ، مکـَـن ، خانهی اختیار من! ... هر چه خری ، بخر ، مخر ، عشوهی حاسد ِ مرا! هر چه تنی ، بتـَـن ، متن ، با تن ِ خاکسار من! ... هر چه کـُـشی ، بکـُـش ، مکـُـش ، صید ِ حرم که نیست خوش! هر چه شوی ، بشو ، مشو ، تشنه به خون ِ زار من! ... هر چه رَوی ، برو ، مرو ، راه ِ خلاف ِ دوستی! هر چه زنی ، بزن ، مزن ، طعنه به روزگار من
به رسم دیرین نه رسوم متداول امروزی می گویم سلامممم حال با توام ؛ دوستی ؟ دشمنی؟ همراهی؟ هر چه خواهی باش روی سخنم با توست ؛ آخر میطلبم همراهیت را ؛ پس دریغ مکن و همراهم باش زحمتی دارم میبخشی ؛ پس خاموش بمان و فقط اندکی همراهی کن .تاملی در کار نیست میخواهم یکدیگر را خراب کنیم؛ تا مساوی بشویم؛ کاملا عادلانه ؛ یادت باشد که... در مرداب درون جز کرم نمی پروریم و در میدان ذهن؛جز دار نداریم؛؛؛یعنی جز این نیازی نداریم در قلبها صاعقه می گذاریم؛؛؛یه جای ملودی احساس درهوا سم می پاشیم؛؛؛به جای عطر مریم و یاس و بر زمین نیزه فرو میکنیم؛؛؛ به جای بذر خانه را تبدیل میکنیم به گورستان؛؛؛؛راه را نزدیک میکنیم و روشوخانه را به مرده شور خانه؛؛؛همراه با عطر کافور اجساد را از سقف می آویزیم؛؛؛؛شاید هم تکه تکه کردیم ؛ باکی نیست٠ و قلب ها را با خنجر میدریم؛؛؛ مثال وحوش؛؛؛ آخر بربریت شاخ و دم نمی خواهد میرسیم به تقسیم غنائم ؛ کاملا مساوی ؛ مطمئن باش چون شرط کردیم همراه باشیم قسمت می کنیم نفرت را ؛ کینه را ؛ و هر آنچه بویی ازوسوسه های شیطانی دارد دفن می کنیم با هم تمام یک رنگی را ؛ عشق را ؛ محبت را ؛آخر بی ارزشند میدانی که میدانم موفق میشویم .آری میشویم؛ چون ؛ ویرانی سخت نیست؛ سهل ترین است به دنیا و بسوزانم؛ یا بسوزانی ؛خسته که نشدی؟؟؟ و ...من اینجا ؛ ایستاده ام که بسوزم ومن هستم ؛ همراه با تو که هنوز همراهمی ؛ میدانم دیگر مرا نمیشناسی ؟ آن دختر احساساتی که مینوشت از عشق؛ از زندگی ؛او را کشتم و اینک......... ایستاده ام که بسوزم؛ حال نوبت من است ؛ میدانم سوزاندن سخت نیست ؛ میدانم؛پس........ دست در دست هم دهید ز کین ؛؛؛؛من برای سوختن؛ آویختن اماده ام ؛ شاید فردا نوبت تو باشد همراه . بنشین به انتظار فردا نزدیک است ؛ نزدیک تر از همیشه . اه داشت فراموشم میشد ؛ ممنون که همراهیم کردی. در قبال این همراهی ارمغانی داشتی ... شاهد سوختنم بودی . چون با هم هیمه را روشن کردیم ؛ پس بی حسابیم خلاص . راستی(( بودن یا نبودن من نوعی همین مضحک ترین مساله ی دنیاست...درسته؟)) همین
یک سال گذشت میگویند طولانی ترین شب سال همچون شبیست میدانم هم طولانی هم دلگیر شاید هم شب مبارکی باشد نمیدانم دیگر هیچ نمیدانم پس اگر طولانی ترین است امشب ؛؛ چشم بر آسمان میدوزم و بی دریغ اشک چشمانم را توتیای شبی یلدایی میکنم پس ؛؛یلدا گرفته ام در خزان- دلم کی این شب میشود تمام بنگر ستاره ها بنگر آسمان- پر ستاره را امشب همه با من یلدایی اند جز خود و ماه و ستارگان چه میشود مگر امشب آسمان ببارد آرزومند شبی بیاد ماندنی وپر از دلخوشی برای تو همراه خوبم آرامشت آرزوی همیشگی من .همین
من پر از حرف سکوتم خالیم رو به سقوطم بی توو آبی عشقت تشنه ایم کویر لوتم نمیخوام آشفته باشم آرزوی خفته باشم تو نذار آخر قصه حرفمو نگفته باشم پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش من رسیدم رو به آخر تو بیا شروع من باش شبو از قصه جدا کن چکه رو باور من خط بکش رو جای پای گریه های آخر من
سلامممممم خوبی سامان؟
با من می گفتی از بودن..
از طلوعی که بر پیشانی شبهای تنگ و تاریکم بوسه می زد
از عشقی که در میان تلاطم سرنوشت بسان گلی سرخ از زمین بایر امیدم می رویید..
تو زیبا بودی همچون لاله ای که در میان باغچه دل ؛ نیایش می کرد
همچون قطره بارانی که آسمان آن را عاشقانه به زمین هدیه می داد
اما در میان آن همه نقاب تو را گم کردم..
از حیله صورتکها هراسانم...
آیا باز تو را عاشق و زیبا خواهم دید...؟
آیا باز تو را همچون چشمه ای زلال خواهم یافت...؟!
آیا نگاهت ؛ چهره "بی نقاب" و فرسوده ام را به یاد خواهد آورد...؟
میروم دور از تو با دنیای خود خلوت کنم ...
باید آخر من به این بیگانگی عادت کنم...
آشنایی کو که جان در پای مهرش افکنم...
آتش عشقی چه شد تا من به آن دامن زنم
آرامشت ارزوی من . فعلا
به سرزمینی که گرچه تو نیستی اما خیال تو در آسمانش پر می زند . به آنجا که غروبش بوی رفتن تو و طلوعش رنگ بی بازگشتی توست . سرزمینی که همه جایش بوی غم دارد . اما عزیز دل می دانی که غم تو نیز آوای زیبای زندگی من است . آری من بی تو و در انتظار بازگشت محال تو به زندگی در این دنیا عادت کردم و تو چه خوب مفهوم عادت را می دانی . چون بیاد دارم روزی را که به من گفتی : به من عادت نکن . شاید آن روز باید به معنای این واژه می رسیدم . که تو مسافری و از شهر دل من کوچ خواهی کرد تا همان ابدیتی که من در انتظارش نشسته ام و تو چه زیبا معنای انتظار را می دانی . باز روزی را بخاطر دارم که گفتی : هرگز منتظر کسی نمان . و معنای این واژه همان سفر بی بازگشت تو بود . اما من از هر آنچه که خواستی به من بیاموزی تنها عادت و انتظار را آموختم . اما میدانی پشیمان نیستم . چون آنچه در مکتب تو آموختم مرا ماندنی کرد . مانده ام تا همیشه منتطر تو بمانم
سلام
وبلاگ قشنگی داری
متمعنا قشنگتر از این هم میشه
سلام شاید سامان بیام ارسنجان پیشتون آهنگت رو هم عوض کن تکراری شده
از تو چه پنهون که شبا..
تو به خوابم میای!
سلام آقا سامان
مرسی از اینکه بهم سر زدی
از اپی که کردی معلومه که خیلی ناراحت و دل شکسته هستی
امیدوارم که هر چه زودتر شاد بشی
موفق باشی
بابای
سلام و آفرین داداشی
I love you
سلام
توی امتداد سرنوشت کی بود که از تو می نوشت
زندگی من وتو رو با غم و غصه می سرشت
سلام سامان بابا اگه به ما هم سر بزنی کفر نمی شه
سلامممم خوبی؟؟؟
در عشق جفا بباید و وفا بباید تا عاشق پخته قهر و لطف معشوق گردد، و اگر نه، خام بود و از او چیزی نخیزد، اگر دشنام دوست به از آفرین دیگران ندانی، هنوز از راه عشق بی خبری
موفق یاشی و عاشق
salam
khob hastin
man apam khosh hal mishm sarr bezanin
bye
دنیا را بد ساخته اند.........
کسی را که دوست داری
تورادوست نمی دارد.
کسی که تورا دوست دارد
تو دوستش نمی داری
اما کسی که تو دوستش داریو او هم تو را دوست دارد
به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است .
زندگی یعنی این...
موفق باشی
خوب مینویسی اااااااااااااااااااا
دستت خیلی قوت داره
بازم از اینا بنویس
سلام چقدر زیبا نوشتی وجه دلنشین بود وچه غمناک
آرزومند ارزوهایت هستم
تخم وبلاگ شده دست مامانت درد نکنه
سلام سامان جان
پسر خیلی قشنگ نوشتی! جدی میگم به خدا بدون تعارف میگم که خیلی قشنگ نوشتی ...
جمله های ساده ، کلمات ساده اما پر از مفهوم ...
سبک و ملایم، اما تمام موضوع رو رسوندی ، هرچند نوشته ها هیچ وقت عمق احساسات رو نشون نمیدن ولی باید اعتراف کنم حسی که الان داری رو خوب لمس کردم
شاید تجربه تلخ مشابهی که خودم هم داشتم کمکم کرده
اما به هر حال زیبا نوشتی
ولی میبینم نزدیک یک ماه هست که آپ نکردی؟
کجایی؟؟
منتظرت هستم
سلام سلام سامان خان
خوبی؟
خوشی؟
وبلاگت خیلی توپه
خیلی خوشم اومد
بازم بهت سر میزنم
قربان تو... فرزاد
سلاممم خوبی سامان؟
هر چه کنی ، بکن ، مکن ، ترک ِ من ای نگار من!
هر چه بـَـری ، ببـَـر ، مبـَـر ، سنگدلی به کار من! ...
هر چه هِلی ، بــِـهل ، مَهــِـل ، پرده به روی چون قمر!
هر چه دَری ، بدَر ، مـَـدَر ، پردهی اعتبار من! ...
هر چه دهی ، بده ، مده ، زلف به باد ای صنم!
هر چه نهی ، بنه ، منه ، دام به رهگذار من! ...
هر چه کِشی ، بکِش ، مکِش ، باده به بزم مدعی!
هر چه خوری ، بخور ، مخور ، خون ِ من ای نگار من! ...
هر چه بـُـری ، ببـُـر ، مبـُـر ، رشتهی الفت ِ مرا!
هر چه کـَـنی ، بکـَـن ، مکـَـن ، خانهی اختیار من! ...
هر چه خری ، بخر ، مخر ، عشوهی حاسد ِ مرا!
هر چه تنی ، بتـَـن ، متن ، با تن ِ خاکسار من! ...
هر چه کـُـشی ، بکـُـش ، مکـُـش ، صید ِ حرم که نیست خوش!
هر چه شوی ، بشو ، مشو ، تشنه به خون ِ زار من! ...
هر چه رَوی ، برو ، مرو ، راه ِ خلاف ِ دوستی!
هر چه زنی ، بزن ، مزن ، طعنه به روزگار من
به رسم دیرین نه رسوم متداول امروزی می گویم سلامممم
حال با توام ؛ دوستی ؟ دشمنی؟ همراهی؟ هر چه خواهی باش
روی سخنم با توست ؛ آخر میطلبم همراهیت را ؛ پس دریغ مکن و همراهم باش
زحمتی دارم میبخشی ؛ پس خاموش بمان و فقط اندکی همراهی کن .تاملی در کار نیست
میخواهم یکدیگر را خراب کنیم؛ تا مساوی بشویم؛ کاملا عادلانه ؛ یادت باشد که...
در مرداب درون جز کرم نمی پروریم
و در میدان ذهن؛جز دار نداریم؛؛؛یعنی جز این نیازی نداریم
در قلبها صاعقه می گذاریم؛؛؛یه جای ملودی احساس
درهوا سم می پاشیم؛؛؛به جای عطر مریم و یاس
و بر زمین نیزه فرو میکنیم؛؛؛ به جای بذر
خانه را تبدیل میکنیم به گورستان؛؛؛؛راه را نزدیک میکنیم
و روشوخانه را به مرده شور خانه؛؛؛همراه با عطر کافور
اجساد را از سقف می آویزیم؛؛؛؛شاید هم تکه تکه کردیم ؛ باکی نیست٠
و قلب ها را با خنجر میدریم؛؛؛ مثال وحوش؛؛؛ آخر بربریت شاخ و دم نمی خواهد
میرسیم به تقسیم غنائم ؛ کاملا مساوی ؛ مطمئن باش چون شرط کردیم همراه باشیم
قسمت می کنیم نفرت را ؛ کینه را ؛ و هر آنچه بویی ازوسوسه های شیطانی دارد
دفن می کنیم با هم تمام یک رنگی را ؛ عشق را ؛ محبت را ؛آخر بی ارزشند میدانی که
میدانم موفق میشویم .آری میشویم؛ چون ؛ ویرانی سخت نیست؛ سهل ترین است به دنیا
و بسوزانم؛ یا بسوزانی ؛خسته که نشدی؟؟؟ و ...من اینجا ؛ ایستاده ام که بسوزم
ومن هستم ؛ همراه با تو که هنوز همراهمی ؛ میدانم دیگر مرا نمیشناسی ؟
آن دختر احساساتی که مینوشت از عشق؛ از زندگی ؛او را کشتم و اینک.........
ایستاده ام که بسوزم؛ حال نوبت من است ؛ میدانم سوزاندن سخت نیست ؛ میدانم؛پس........
دست در دست هم دهید ز کین ؛؛؛؛من برای سوختن؛ آویختن اماده ام ؛
شاید فردا نوبت تو باشد همراه . بنشین به انتظار فردا نزدیک است ؛ نزدیک تر از همیشه .
اه داشت فراموشم میشد ؛ ممنون که همراهیم کردی. در قبال این همراهی ارمغانی داشتی ...
شاهد سوختنم بودی . چون با هم هیمه را روشن کردیم ؛ پس بی حسابیم خلاص .
راستی(( بودن یا نبودن من نوعی همین مضحک ترین مساله ی دنیاست...درسته؟))
همین
منم منم به خدا ان ستاره ی خاموش
برای بودن با تو باز میکنم اغوش
من ان ستاره ی صبحم که دیدگان تو را
به خواب تا نسپارم نمی شوم خاموش
منتظرم زود بیا
یک سال گذشت
میگویند طولانی ترین شب سال همچون شبیست
میدانم هم طولانی هم دلگیر شاید هم شب مبارکی باشد
نمیدانم دیگر هیچ نمیدانم
پس اگر طولانی ترین است امشب ؛؛ چشم بر آسمان میدوزم و
بی دریغ اشک چشمانم را توتیای شبی یلدایی میکنم
پس ؛؛یلدا گرفته ام در خزان- دلم
کی این شب میشود تمام
بنگر ستاره ها
بنگر آسمان- پر ستاره را
امشب همه با من یلدایی اند
جز خود و ماه و ستارگان
چه میشود مگر امشب آسمان ببارد
آرزومند شبی بیاد ماندنی وپر از دلخوشی برای تو همراه خوبم
آرامشت آرزوی همیشگی من .همین
من پر از حرف سکوتم خالیم رو به سقوطم بی توو آبی عشقت تشنه ایم کویر لوتم نمیخوام آشفته باشم آرزوی خفته باشم تو نذار آخر قصه حرفمو نگفته باشم پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش من رسیدم رو به آخر تو بیا شروع من باش شبو از قصه جدا کن چکه رو باور من خط بکش رو جای پای گریه های آخر من
سلام دو ست محترم ..ازخو اندن مطالب زیبای شما لذت بردم . شاد باشید..
حتی اگر، حرفهای قشنگ را
لبانت نتواند به قلبم بزند و گوشهایت نتواند از قلبم بشنود
دیوانه وار دوستت دارم